جهانستان نور و قلم و آینه

گاهی به موسیقی دریا دادور خواننده ی سوپرانوی ترانه های ایرانی

فریاد کودکی

از کودکی گفتن و یاد کردن، ویژگی غریبی برای هنرمند نیست. این طبیعی است که هنرمند بسان شخصی معمولی، دوران کودکی اش را با حسرت یاد کند و خاطرات کودکی تنها برایش نوستالوژی خاک خورده ای باشد که گوشه ی ذهن او جای گرفته و هر از چندی آهی از نهاد دل برآرد و به یاد روزگار کودکی اش که هرگز برنمیگردد دریغ خورد.

“من عاشق دوران بچگی ام هستم … با پدر بزرگ و مادر بزرگم که بودم ، مادربزرگم هم آواز میخواند، مادرم هم برایم لالایی میخواند… “

این جملات، بخشی از گفتگوی دریا دادور، خواننده ی سوپرانوی ترانه های ایرانی با شبکه بی بی سی است. اما شنیدن این جملات از زبان هنرمندی که دانش آوازی اش را تا مدارج بالای آکادمیک پیش برده و برای تعلیم حنجره و صداسازی، ریاضت های فراوان کشیده، بیشتر قابل تامل است. بویژه آواز سوپرانو که از لحاظ هنر آوازی از مشکل ترین اقسام صداست.

دریا هنرمندی است که مراحل حرفه ای گری را با حفظ تمام شئونات هنر طی نموده و هنوز هم پس از تبدیل شدن به هنرمندی کامل، دم از کودکی میزند. اما کودک بودن برای او چه در بر دارد؟ او به شهرت رسیده و کودک بودن برای او کمکی به حرفه ای تر شدن نمی کند. شاید اگر هم به دنبال موسیقی کودک رفته بود خیلی زودتر از اینها می توانست معروف شود. سوال فوق دو مبحث را مطرح میکند:

اول آنکه شهرت، برای هنرمند انگیزه ای مهم باشد. دوم آنکه او کار هنری را بیشتر از شهرت، بمنظور پاس داشت هنر و برای اعتلای روحی خود دنبال می کند.

شک ندارم که بیش از هر انگیزه ای، دریا هنر را برای خود هنر میخواهد1و شاید زمانی که تصمیم به این طبع آزمایی ها میگرفت‌، انگیزه ی شهرت طلبی در اولویتهای بعدی کار هنری او بود. ناگفته نماند که شهرت را نباید ویژگی منفی بشمار آورد بلکه عشق به شناخته شدن در ذات وجود آدمیست که از خالقش در روح او دمیده شده و این اساس خلقت جهان هستی است2. بنابراین هنرمندی که با این تفکر به حرفه ای گری پای میگذارد راه کمال را می پیماید.

باری، صحبت از کودکانه بودن هاست و اینکه آوازه خوان محبوب سرزمین ما از کودکی اش چه میخواهد؟

او میگوید: ” من فکر میکنم بچگی آدم باید همیشه در آدم بماند به خاطر اینکه هرچقدر شما به بچه گی خودتان نزدیک تر باشید ساده تر میمانید و کنجکاوتر و باز بهتر میتوانید رشد کنید…”(مصاحبه با بی بی سی )

آری، این همان کودک درون است که می آزماید و می آفریند. دریا با شناخت این کودک راه خلاقیت را پیش گرفته و هرگز به تکرار خود نمی پردازد. او هراسی ندارد که برخورد دیگران با آزمایش های دور از ذهن او چیست. پس میداند که از کودکی اش چه می خواهد. با تکیه بر همین تصویر ذهنی است که اثر هنری او شکل گرفته و پرداخته میشود.

برخورد اولیه شنونده با موسیقی دریا اگر عجیب نباشد اما جالب است و پس از شنیدن بیشتر کارهایش، بدون اینکه بطور مستقیم احساس کند، او نیز با کودک درون به موسیقی دریا گوش میدهد؛ خواه ترانه ی “توپ سفید من” باشد و یا اپرای کارمن “Carmen”.

دریا کودکی اش را در جعبه آئینه نگاه نداشته است. او با کودکی اش بزرگ شده؛ با کودکی اش زندگی میکند و کودکی اش را فریاد میزند.

اما باید مرزی هم مابین حرفه ای بودن دریا با سایر خوانندگان نام آشنا قائل شد. شاید نام او ظاهراً کمی دیر بر سر زبانها افتاده باشد اما خودش از این رویداد ناراضی نیست. چرا که اولاً حرفه ای بودن را در آفریدن به دست آورده و نه تولید کردن! دوماً شاید زمانی که به آزمودن شیوه های امتحان نشده اقدام میکرد بیشتر از هر انگیزه ای، شیطنت های کودک درون بود که میخواست مرزها را بشکند و پا به سرزمین های بکر و دست نخورده بگذارد.

در ادامه گفتار گریزی به زمانهای پیشتر خواهم زد و سعی خواهم نمود تا ریشه ی این کودکانه بودن ها و کودکانه خواندن ها را با سمت و سویی که خود دریا به مخاطبانش میدهد، در سرزمینی دیگر بیابم…

سرزمین مادری

در وب سایت رسمی دریا دادور، او بدین گونه معرفی میگردد:

“ دريا دادور دختر چنگ سحرآميز (نسرین ارمگان) قصه ی حسن و خانوم حنا ست . صداي خوش و روح شاعري در او موروثی است و عشق بي‌پايان او به موسيقي و آواز از كودكي در رگهايش جاريست”…

مجموعه “حسن و خانوم حنا”، که آن را شاهکار ادبیات کودکان در سه دهه ی گذشته در داخل ایران میدانم، آشنای جوانان امروز یا همان کودکان دهه ی 60 است. این مجموعه ی گرانبها به کارگردانی شادروان اردشیر کشاورزی و همکاری جمعی از هنرمندان تهیه شد. اثر یاد شده را از جهت همبندی داستان و موسیقی کودکان به همراه هم، شاهکار میدانم حال آنکه در پهنه ی موسیقی کودکان، مجموعه های دیگری هم هستند که توانسته اند ارتباط خوبی با مخاطب خود یعنی کودکان برقرار سازند. که از آن میان مجموعه ی “رنگین کمون” اثر جاودان ثمین باغچه بان، همچنان میدرخشد. و همینطور همت وصف ناشدنی نویسنده ی محبوب کودکان صمد بهرنگی که در پهنه ی ادبیات کودکان به ویژه در روایت داستانهای فولکلور ایرانی برای کودکان خالق آثاری بی مانند است.

در مجموعه ی “حسن و خانوم حنا” هنرنمایی خانم نسرین ارمگان در مقام ترانه سرا، راوی قصه و از همه بارزتر خواننده صدای چنگ مثال زدنی است. بر آن بودم تا در نوشتاری دیگر مطالبی را بر این مجموعه ارزشمند بنویسم؛ اما از آنجا که دریا همیشه خود را وام دار مادر میداند بهتر دیدم تا در تکمیل مطالب این نوشتار که رویکرد اصلی آن، موسیقی دریاست، نکاتی را که در ارتباط با این اثر فرهنگی دریافته ام بازگو نمایم و در امتداد فعالیتهای هنری این بانوی هنرمند راهی بسوی دریا پیدا کنم…

تاتر یا نوار قصه ی “خانوم حنا” برگردانی از داستان خارجی”جک و لوبیای سحرآمیز است” . اینکه اصل داستان با عنوان– Jack and the Beanstalk- افسانه ای انگلیسی است و یا متعلق به سرزمینی دیگر، نه تنها از ارزش کار پدیدآورندگان این مجموعه نمی کاهد بلکه نکاتی را یادآوری میکند:

1- همپایی و همسرایی فرهنگ های مختلف، از طریق تاثیرگذارترین رسانه های آنها یعنی ادبیات و هنر؛ گواه بر آن است که ارزشهای فرهنگی ، فارق از اینکه از چه منطقه ی جغرافیایی و با چه زبانی ارائه شده باشند به دلیل پایبندی به اصول انسانی؛ قابل پذیرش توسط ملل دیگر میباشند.

2- پرورش این داستان در حال و هوای فرهنگ ایرانی به شکلی چنین مطلوب، در درجه اول نشان از خلاقیت و ذوق فزاینده ی گردآورندگان این مجموعه و در درجه ی دوم، توصیف گر انعطاف پذیری و غنای فرهنگ ایرانیست که به شکل خارق العاده ای، چنین ارزشهای فرهنگی و هنری سرزمینهای دیگر را در خود تخمیر کرده و محصولی دیگر ارائه میکند؛ تو گویی که اصل و نسب داستان و قهرمانان آن ایرانی بوده اند.

آثار معدودی در زمینه ادبیات کودکان از موسیقی اصیل ایرانی به عنوان موسیقی زمینه استقاده کرده اند اما از نظر من، هیچکدام باندازه ی مجموعه ی یاد شده نتوانسته اند با کودک ایرانی ارتباط برقرار کنند. اساتید موسیقی ایرانی؛ جلال ذوالفنون (نوازنده سه تار) و محمد موسوی (نوازنده نی) که هر کدام امروزه صاحب سبک و سیاق هستند پدید آورندگان موسیقی اصیل این مجموعه ی ارزشمند میباشند. ملودی های ساده ی حاکم بر فضای این مجموعه مبتنی بر ردیف است. از همان آغاز قصه، شنونده با پیش درآمد محزون و زیبای سه گاه، وارد فضا و هویت ایرانی می شود؛ محفل ساده و صمیمی مادری سختی کشیده و پسر بچه ای مسئولیت پذیر. صدای غلغل سماور نشانگر ضربان زندگی و سفره ی کوچک وسط اتاق، زینت آرای همه روزه ی خانه ی کوچک آنهاست. موسیقی متن این مجموعه چیزی خارج از اسلوب موسیقی ایرانی نیست. نه از موسیقی های فانتزی و سبک خبری است و نه از شعرهای بی محتوا که امروزه گاهی با عنوان موسیقی کودک ارائه میگردد. آن زمان که در عالم کودکی این نوار قصه را گوش میدادم قادر به تشخیص انواع موسیقی از هم نبودم اما از نغمه های این مجموعه لذت میبردم ویک دستی و انسجام موسیقی متن این مجموعه که عمدتاً با سه تار و نی است به شکلی ماهرانه طوری تنظیم شده است که کودک ایرانی از شنیدن موسیقی سرزمینش احساس ملالت نمیکند.

تبلور ناب موسیقی ایرانی در دو ترانه ی چنگ سحرآمیز پیداست. خانم ارمگان با تیزهوشی و در عین حال وفاداری فراوان به فرهنگ زادگاهش، برای اولین بار هنر اپرا را از زبان چنگ سحرآمیز، در کنار موسیقی سنتی ایرانی به شکلی ماهرانه، برای کودک روایت میکند. دو آهنگ دلنشین و خوش ساخت مبتنی بر شاکله ی موسیقی ایرانی؛ نغمه هایی گوشنواز که صدای روح نواز خانم ارمگان لذت شنیدن آن را بیشتر میکند.

جوانان امروز با کارها و فعالیتهای هنری خانم ارمگان آشنایی بیشتری دارند. چرا که در سالهای آغازین دهه ی شصت، تاتر عروسکی که به عنوان تخصص این بانوی هنرمند هم هست، به دلیل فراگیر نشدن رسانه های دیجیتال به شکل امروزین، از اقبال بیشتری برخوردار بود. متاسفانه منابع زیادی از آثار و فعالیتهای این بانوی گرامی در اختیار نداشتم اما یقین دارم که او به کودکان عشقی آسمانی دارد و این خصیصه را دریا از او به یادگار گرفته است.

ناکجا آبادnasrin ermagan

در پیوند کار هنری دریا با مادرش، اینکه رابطه ی مادری و فرزندی، خود مهمترین عامل در انتقال این ایده ها و نغمه پردازیهاست برایم مسلم است اما کافی نیست. باید در این ارتباط، ورای قوانین طبیعی کاوش کنم و بیشتر بدانم. شاید شنیدن کارهای دریا، آن روح کاوشگر کودک درون را در من نیز بیدار کرده تا با جرات بیشتری بتوانم در اعماق آن نگاه خردمندانه، پنجره ای بیابم رو به دریا!

در تنها عکسی که از او دیده ام؛ نگاهی را دیده ام که نظاره گر دوردست هاست؛ افق های مبهمی که به گمانم، آرمانشهر آرزوهاست. نه آرمانشهری با مضامین دشوار ادبی و عرفانی که سالکان در پی آنند. بلکه آرمانشهری آشنا! همه ما در آن شهر زیسته ایم و یا در حال زیستنیم؛ آرمانشهر او دنیای شیرین کودکی است. دنیای قصه گفتن های مادربزرگ با گیس های بلند سفید برای نوه هایش؛ دنیای اتفاقات غیر قابل پیش بینی و روابط اغراق آمیز و آموزنده. دنیایی که لوبیاهایش از دل خاک سر به فلک میکشند؛ مرغ هایش تخم طلا میگذارند و غول هایش با صدای چنگ به خواب میروند!…

و در اعماق آن نگاه خردمندانه؛ لبخندی پیداست سرشار از عشق و امید و آرزو.

باری، دخترش دریا، زاده ی همان سرزمین است. سرزمینی که مرزبندی بین ارزشهای فرهنگی و هنری وجود ندارد. مردمان این سرزمین همگی به یک زبان حرف میزنند و قصه هایشان را برای هم بازگو میکنند. موسیقی یا بهتر بگویم زبان آواز، در این وادی زبان بین المللی است. مرزبندی ها و خط کشیدن ها در این شهر پیدا نیست. در اینجا هیچکس سنگ خود را به سینه نمیزند. هر کس کالای خود را در بازار مهربانی عرضه میکند و تنها واسطه ی تبادل کالا در این بازار به جای پول نقد، یک بغل عشق و صفاست. اعتقاد به همین روابط است که موسیقی دریا را برای شنونده ی ایرانی و خارجی شنیدنی میکند. راهی که خانم ارمگان در تاتر، قصه گویی و بویژه در ترانه سرایی آغاز کرده است، دریا با زبان جهانشمول موسیقی و تکیه بر دانش آکادمیک خود می پیماید.

سرچشمه

به یاد کلام استاد حسن کسایی می افتم که در برابر جسارت موسیقیدانی غربی گفته بود: “حق با شماست موسیقی ایرانی یک قطره در برابر اقیانوس است! اما موسیقی شما یک اقیانوس آب شور است و موسیقی ما یک قطره اشک شیرین!”. آری موسیقی ما، همان قطره اشکی است که با قصه ی غصه ها، شادیها، حماسه ها، هجران ها… در صدف تنهایی قلب مردمان ایران زمین پرورده شده است. پس برای فهمیدن موسیقی ایرانی باید درد هجران را کشیده باشی؛ رنج ستم ها را برده باشی و طعم شادی حماسه ها را چشیده باشی. پس فهمیدن و لذت بردن از موسیقی ایرانی نیازمند نوعی ریاضت است. ریاضتی که با خود پالودگی ها می آورد و روح را صیقل میدهد. همت همه ی هنرمندان ایرانی در آن جهت است که شنونده ی آنسوی مرزها را متوجه این قطره اشکِ رنج پرورده کنند.

اگر چه هنرمندانی با در اختیار داشتن آموخته های موسیقی کلاسیک ایرانی؛ سعی در شناساندن آن به طرق مختلف به جهانیان دارند اما نوع موسیقی دریا و نحوه ی ارائه آن قدری با دیگران فرق دارد. در کلی ترین تقسیم بندی میتوان نحوه ی ارائه ی موسیقی ایرانی را در دو دسته قرار داد: عده ای از هنرمندان موسیقی ایرانی، این موسیقی را با همان کیفیت و بدون اضافات، در کنسرت ها و فرصتهای دیگر ارائه میکنند که این خود بازدید کنندگان و طرفداران خاص خودش را دارد. عده ای دیگر سعی بر آن دارند تا پیوندهایی بین موسیقی ایرانی با قواعد و تکنیک های موسیقی ملل دیگر برقرار سازند.

اگر موسیقی دریا را در دسته دوم بیانگاریم، نکاتی را برای من برجسته میسازد که بیان آنها را لازم میدانم:

1- دریا با تعصب و جانبداری، موسیقی ایرانی را اجرا نمی کند. نه اینکه تعصب را به عنوان یک ویژگی منفی در اخلاق هنرمند بیانگارم. آن تعصبی مخرب است که هنرمند در خارج از مرزهای قومیت و ملیت خود، برای هنر سرزمینش دشمنی (هایی) فرضی بسازد که همگی کمر به غارت و چپاول ارزشهای فرهنگی سرزمین او بسته اند. در موسیقی دریا چنین نگرشی محلی از اعراب ندارد. تعصب دریا به خود موسیقی است. رودها از سرچشمه جاری میشوند و راه به دشت ها و مرتع ها میبرند. دریا از مردمانی نیست که تنها رودهای سرزمین خود را ستایش کند و دل به مرغزاران و گلستانهای اطراف آن بندد؛ عشق دریا به خود سرچشمه است؛ سرچشمه ای که خاستگاه نغمه ها و شورآفرینی هاست. یعنی روح بلند انسانی.

2- دریا بدون داشتن ادعایی در تلفیق موسیقی ایرانی و غربی و بدون اینکه در لابه لای گوشه های موسیقی دستگاهی ایران به دنبال اشتراکاتی با فواصل موسیقی غرب بگردد، به این ارتباط رسیده است. این در حالیست که آشنایی او با ردیف، شاید تنها در حد تشخیص دستگاهها از یکدیگر است.

3- اگر برای بسیاری از هنرمندان؛ چگونگی عرضه ی موسیقی دستگاهی با متد و قوانین موسیقی بین المللی همواره مسئله ای دشوار بوده است، اما دریا صورت مسئله را قبول ندارد. او به این واقعیت پی برده است که در اصل تفاوتی وجود نداشته است که حال سعی در ارتباط این دو نوع یا انواع موسیقی با هم نمود. اعتقاد او همچنان به همان سرچشمه ی زاینده است که بهره اش را به سرزمین های گوناگون، فارغ از زبان، گویش، نژاد … میرساند. تلاش او برای کشف منشاء این جدایی ها بیشتر نمود دارد تا ترمیم این گسست ها.

4- موسیقی ما شدیداً وابسته به شعر است. این واقعیت را در میراث به جای مانده از هنر گذشتگان، خصوصاً در ردیف دستگاهی موسیقی ایران میبینیم. کوشش عده ای از هنرمندان ایرانی که آرمان جهانی شدن موسیقی ما را در سر دارند به رهایی موسیقی ایران از شعر متمایل است. هنرمندانی با طبع آزمایی در زمینه شعر نو توانسته اند با نگاهی ژرف تر به ظرفیت های ردیف، گامی به سوی آزادی کلمات از قید و بند اوزان عروضی بردارند. اما ویژگی موسیقی دریا در این گیر و دار چیست؟ او نه تنها تلاش هنرمندان یاد شده را می ستاید بلکه زبان و گویش را نیز در گستره ی موسیقی رها میکند تا با چرخش بین زبانهای مختلفی که به آنها تسلط دارد درهای جدیدی را به سوی شنونده بگشاید. آثار دریا از این حیث که موسیقی ما پایبندی شدیدی به شعر دارد، تلنگری به جاست. خواننده ای قدیمی- به گمانم مرحوم اقبال آذر- در یک برنامه ی اجرای موسیقی برای اثبات اینکه موسیقی مقام بالاتری نسبت به شعر دارد شروع به خواندن کلماتی نامربوط به هم و در قالب آواز میکند و شنوندگان بدون توجه به ارتباط کلمات، همچنان محو آواز او میشوند!

هرگز نمیتوانم احساسی را شرح دهم که با شنیدن ترانه ی گیلکی “سیمای جان” در من پدیدار شد. اینکه تا چند روز به چه حال بودم و در کجاها سیر میکردم! ترانه ای که هنوز هم بعد از دهها بار شنیدن، معانی بیشتر کلماتش را نمیدانم و تلاشی هم نکرده ام که بدانم! مگر فرقی میکند که دریا به چه زبانی بخواند؟! مگر تفاوتی دارد که نوازندگان همراهش از کدام سرزمین ها گرد هم آمده باشند؟

به هر حال برای جهانی شدن باید برخی قید ها را کنار زد. و فراموش نکنیم در تاریخ موسیقی ما، بیشترین خدمت را کسانی به این موسیقی کرده اند که اندیشه های جهانی داشته اند.

لالایی!

صدای دریا یادآور لالایی مادرانه است. صدای خواننده ی سوپرانو که هوا را بر کلمات حمل میکند از عمق سینه بیرون می آید و این خود تاثیر گذاری صدای خواننده زن اپرا را بیشتر میکند. شاید یک دلیل اثر دلنشین آن، خاستگاه این صدا یعنی عمق سینه خواننده است که به نوعی همسایه ی منزلگاه اولیه کودک است. مگر میتوان لالایی مادر را از زندگی حذف کرد؟!

صدای دریا فریادی است بر فقدان آنچه که سالها از داشتنش محرومیم. صدای گرم و آرامش بخش مادرانه که از بدو تولد در گوش کودکی هایمان زمزمه میشد.

مدهای اوسطایی!

در برخورد احساسی خودم با هنر کمتر به دنبال آن بوده ام تا احساس خویش را در برخورد با یک اثر هنری تحلیل نمایم. هنگامی که به موسیقی دریا گوش میدادم نا خودآگاه موسیقی دوران باستان؛ باربد و نکیسا … در نظرم پدیدار میشد؛ بارگاه باشکوهی که خنیاگرانش با ارج و قرب ویژه ای به نغمه خوانی و نغمه سرایی مشغولند و نواها و مقام های باستانی سرزمینم را سر میدهند. برای من شنیدن صدای دریا در بنای با شکوه و باستانی که امواج صدا در هزارتوهای بنا می پیچید و مرا محو خود میکرد، مجالی برای تحلیل و موشکافی عامل این احساس باقی نمی گذاشت. تا آنکه در گفتگوهای پراکنده ی دریا با مجلات و وب سایت های گوناگون دریافتم که او علاقه مند موسیقی قرون وسطی و همینطور سبک باروک است. هر چند که از لحاظ مقطع تاریخی نتوان دوران ایران باستان خصوصاً دوران ساسانیان را به طور دقیق با قرون وسطی همزمان دانست اما همین موضوع، نشانگر اعتقاد و علاقه ی دریا به نغمه های زمانهای پیشتر است و توجیه خوبی برای علت یابی این احساس. بدون شک علایق و اعتقادات هنرمند در اثر هنری او به مخاطب منتقل میشود.

آن موسیقی که ما امروزه آن را غربی مینامیم آثار و مستندات تاریخی بیشتری دارد و در قیاس با موسیقی ما از حافظه ی تاریخی بیشتری برخوردار است. نمیدانم، شاید در زمان های دورتر، مردمان سرزمینهای گوناگون، موسیقی همدیگر را بهتر می فهمیدند و موسیقی؛ این زبان آسمانی قابل فهم ترین زبان برای انتقال احساس، صرف نظر از زبان و گویش و نژاد بود. واکاوی دلایل این امر مجالی دیگر می طلبد اما نازک اندیشی، این ایده را در من بیشتر تقویت میکند که هرچه به عقب بازمیگردیم به آن سرچشمه یادشده نزدیک تر می شویم.

باری اگر امروزه موسیقی غرب، بیشتر داشته های خود را مدیون الحان و مدهای کلیسایی میداند و آثار مکتوب و مدونی از موسیقی آن دوران در اختیار دارد، اما موسیقی ایرانی که ما امروزه نگاه دار آنیم، آثار مستندی تا قبل از دوره ی قاجار نداشته است. از الحان باربد یا موسیقیدانان دوران ساسانی چیزی در اختیار نداریم و نمیدانیم که گویش آسمانی ایرانیان پیشین را دقیقاً چه الحانی تشکیل میداد. اما بلند طبعی این باور را در من تقویت میکند که ما نغمه هایی غنی بسان آنچه که موسیقی غرب آن را مدهای کلیسایی میداند داشته ایم. مثلاً نغمه هایی بر اساس مدهای اوسطایی!

زمزمه خوانان کوچه ها

خوانندگان و هنرمندانی که سعی در احیا کردن ترانه های فولکلوریک ایرانی دارند کم نیستند. آثار متنوعی را از آنان میشنویم و هریک با علاقه به نغمه های این مرز و بوم به بازسازی و ثبت آن در حافظه ی ملی ما اهتمام ورزیده اند. اما چرا شنیدن ترانه های محلی ایرانی از حنجره ی دریا، گیرایی و لطف دیگری دارد؟ از دو منظر به این موضوع اشاره میکنم : اول حس و حال خواننده که در نقش در حال اجرا غوطه ور میشود که این موضوع را در بخش بعدی بیشتر باز خواهم کرد. دوم آنکه بیشترین عامل را در نحوه ی اجرای او که متکی بر اصول علمی آوازیست میبابم:

دانش دریا از موسیقی تا حد درجات بالای آکادمیک است و از لحاظ تکنیک هم اندوخته های فراوان دارد. اما به گفته ی خودش تکنیک را در خدمت احساس بکارگرفته است. به نظر من برای مخاطب کارهای او – بویژه مخاطب ایرانی- نحوه ی صحیح ادای کلمات و بیان آنها و شنیدن موسیقی مبتنی بر دانش، جذابیت بیشتری دارد و اگر غیر از این بیانگاریم در حق شنونده ی ایرانی جفا کرده ایم. نکته ی دیگر در همین ارتباط آنکه به دلیل احاطه ی خواننده به قطعه ی در حال اجرا، شنونده به او اعتماد کرده و دنبال غلط یابی در تکنیک اجرای هنرمند محبوبش نیست. با وجود این اطمینان از جانب شنونده است که رفته رفته کار هنری دریا برای خواننده بسیار مانوس جلوه میکند تا آنجا که شنونده در لحظاتی فراموش میکند که این نغمه ها را هنرآموخته کنسرواتوار تولوز که به مدال طلای اپرا دست یافته است میخواند و این خود بیشترین تاثیر را در برقراری ارتباط بین آواز دریا و ذهن و گوش شنونده دارد.

بی تردید موسیقی سنتی ایرانی نزد شهروند ایرانی مورد احترام و ستایش است و این واقعیت در زندگی اجتماعی و خصوصی افراد مشهود میباشد. اما باید پذیرفت که شهروند غربی، نغمه ای را که زیر لب زمزمه میکند علمی تر است. خواه فردی باشد که آشنا و یا دست اندرکار موسیقی است ؛ خواه فردی عادی. باید پذیرفت که در ذهن هموطنان ما، حتی با وجود داشتن شناختی نسبی از موسیقی ایرانی، بیشتر موسیقی عامه پسند حاکم است. و این واقعیت را میتوان از زمزمه های زیر لب افراد در گوشه و کنار سرزمین مان دریافت.

آثار و اجراهای دریا، آن موسیقی علمی که مبتنی بر قواعد جهانی موسیقی است را با زمزمه های عامیانه پیوند می زند. دریا نمیخواهد برای موسیقی ما از فرنگ سوغات بیاورد. تلاش او در مسیر آشتی دادن اپرا با زمزمه خوانان کوچه پس کوچه های شهر و دیارمان و زیر لب خواندن های شبانگاهی تا کنون پرثمر بوده است. از آشتی سخن گفتم. مگر مردم ما با اپرا قهر بوده اند؟ پاسخ را در همان سرچشمه ای میجویم که دریا دوستدار آنست. حس وطن دوستی به من اطمینان میدهد که اپرا پاره ی جدا شده ی موسیقی ایرانیست. برای این ادعا شاهدی هم دارم: “دریا، شاهنامه را بهترین و مناسبترین کلام برای اپرا میداند!(حداقل در بین اشعار ایرانی)”.

او همان قطره اشک رنج پرورده را با خود به دیار غربت برده تا رگه هایی از سرچشمه اش را پیدا کند و حال با جسارت بیشتری از اپرا می گوید. دریا با زبان آسمانی اپرا، نغمه های سرزمینمان را فریاد میزند.

دستهایی رو به آسمان

دریا در یکایک اجراهایش تصویرگر احساس است و این میبایست از ویژگی های یک خواننده اپرا باشد. پیشتر به حس و حال خوانننده در ارتباط با نقش در حال اجرا اشاره کردم. حرکات به جا و مناسب دست و حالات میمیک چهره، همگی نشان از غرق شدن او در حس و حال ترانه ایست که در حال اجرای آنست. بدون شک آموخته های او از هنرهای تجسمی، به این امر کمک شایگانی میکند. هنگامی که دریا را در حال اجرای ترانه ای محلی از نواحی ایران می بینیم – صرف نظر از نوع لباس که در انتقال فرهنگ بومی آن سرزمین، او را یاری میکند- پیوندش را با موسیقی آنچنان عمیق میابیم گویی خواننده ای متعلق به همان نواحیست. اما آنچه که باز هم هنر او را متمایز میکند، نوآوری و عدم تکراری بودن این حرکات در اجراهای مختلف از یک ترانه است. برای من دستهای رو به آسمان او اشاره ای ظریف به همان سرچشمه ی جوشان است.

عالم مستی!

بنا بر همین دلایل، تنها عنوان “خواننده سوپرانوی ترانه های قدیمی” را برای دریا عنوان کمی میدانم. همچنان که واژه ها و عبارات در بیان برخی احساسات ناکارآمدند، در انتخاب عنوانی برای موسیقی این بانوی هنرمند نیز ناتوانند. دریا سالهاست که در دریای هنر غوطه ور است و پس از مدتها گشت و گذار و پیمودن مسیری دشوار، گوهرهای فراوان بدست آورده است. اما از این میان گوهری را که بیشتر دوست دارد برای ما به ارمغان آورده است. مرواریدی که از اشکی شیرین پرورده شده.

هنوز هم نمیخواهم (یا نمیتوانم) از منظر نقد و تحلیل به موسیقی دریا بپردازم. من همچنان سرمست هستم. سرمست آوای دریا. و اگر جملات این نوشتار به هم می پیوندد عامل اصلی آن همان شور و حال وصف ناشدنی است. سرمستی که از همان سرچشمه ی ناب و دست نخورده حاصل من شده است. سرچشمه ای که سرزمینهای گوناگون از نطر زبان و نژاد و … را سیراب میکند.

تلفیقی از دو ترانه ی پیاف و دلکش را میشنوم. ترانه ی یاد من کن: از برجسته ترین کارهای دریا که وحدت نغمه ها را فارق از زبان و فرهنگ به تصویر میکشد. واژه ها در هم می تنند و آمیزه ای از شعور و احساس را به شنونده عرضه میکنند. امواج صدا مرا با خود میبرد… در تحریرهای پایانی گویی مرغان صدا با بالهای سفید و گسترده بر پرنیانی از جنس نور و صدا در حال پروازند و حتی آنجا که موسیقی به پایان میرسد پرواز در آن فضای تعلیق همچنان ادامه دارد.

موسیقی دریا آهنگ رهائیست. رها شدن از قید و بند تکرارها. موسیقی که برای همه دلنشین است. موسیقی دریا همان زبان مردمان آرامانشهر یادشده است که با هم سخن میگویند.

حال، شنیدن ترانه ی “بهار دلکش” عارف قزوینی با زخمه های تار محمدرضا لطفی و از حنجره ی زخمی شجریان در کش و قوس پرده های ابوعطا همانقدر شیرین است که با صدای “رشید بهبودف” در گام تعدیل شده در موسیقی تاجیک و یا صدای دریا به همراهی پیانوی “جیسی دزموند”.

دریا دور از وطن است. اما وطن در قلب اوست. او بیشتر از من که در این آب و خاک حضور فیزیکی دارم وطن را میشناسد. به یاد کلام استاد احسان یارشاطر می افتم: “من هیچوقت خارج از کار ایران نبودم وطن بیش از آنکه برای من خاک و دره و رود و کوه باشد، به عنوان زبان و ادبیات و شعر و در کل به عنوان فرهنگ است”. دوری دریا از ایران نه تنها مانع پیشرفت کار هنری او نبوده بلکه فرصتهای گرانقیمتی را برای او فراهم نموده تا موسیقی ما را بیشتر به جهانیان بشناساند…..

سرود:

بخوان آوازه خوان!
صدای تو هجومی است پر طنین!
و خروشی است بی امان
صداي تو امتدادیست بر بودن
ترجمانی دلنشین از ترنم جویبار
و بارانی بر خشکیده پوست سکون
بارانی که بر کهن دشت افسرده گیها میبارد
می بارد و می بارد و می بارد . . .
جویباران در خواب خفته را با نوازش گرم خود بیدار میکند
جویباران به هم میرسند
رودها می خروشند
می روند
می روند
تا به دریا رسند!
بخوان آوازه خوان!
بخوان!

article:
http://jahanestan.blogfa.com/8903.aspx