ایرج ادیبزاده
با صدایی به نرمی حریر، چهرهای ظریف و موهای سیاه بلند، آواز سرمیدهد. با الهام از موسیقی بومی، سنتی و فولکلوریک ایران و نیز آوازهای اپرا؛ آنطور که خودش ساخته یا تنظیم کرده است.
دریا دادور از نسل آوازهخوانهای زن ایرانی است که بیخستگی همهجا کنسرت میدهد؛ نسلی که ثابت کردهاند که صدای زنان ایران هرگز خاموش نخواهد شد؛ صدایی که زیر حاکمیت جمهوری اسلامی در بیش از سیسال گذشته جزو ممنوعهها بهحساب آمده است.
دریا دادور، عشق بیپایان به موسیقی و نیز حضور در صحنه را از مادرش به ارث برده است؛ با دریایی از عشق به ایران، آوازهای سنتی و فولکلوریک و علاقه به بازسازی ترانههای بهیادماندنی آوازهخوانهای قدیمی زن ایران.
او در سال ۱۹۹۹ از کنسرواتور ملی تولوز فرانسه موفق به دریافت مدال طلا در رشتهی آواز لیریک شد و در سال ۲۰۰۰ دیپلم حرفهایاش را در رشتهی آواز باروک بهدست آورد.
دریا دادور، عکس از ایرج ادیبزاده
یکی از رویدادهای مهم زندگی هنری دریا دادور، آوازخوانی در تهران، در سال ۲۰۰۲ بوده است. او همراه با ارکستر سمفونیک ارمنستان در اپرای ملی «رستم و سهراب» به رهبری لوریس چکناواریان در نقش «تهمینه» ظاهر شد و به صدای رسا خواند. مدتی بعد نیز در تالار رودکی در چهارچوب جشنوارهی موسیقی ملل، باز به رهبری لوریس چکناواریان به آوازخوانی پرداخت.
در گفتوگوی ویژهای که با دریا دادور داشتم، از او دربارهی کارهایش، ترانههایش و آهنگهایی که میسازد و اجرا میکند پرسیدهام.
دریا دادور: شعرهایی از شاعران مختلف را در دست دارم. یکمقدار آهنگهای فولکلوریک است. چندتا آهنگ کار خود من است. یک آهنگ ساختم بهنام «نازپرستو» که در واقع مخصوص بهار است و پیامی به همهی مردم ایران و بهخصوص جوانان ایرانی است. از همهجای ایران صحبت میکند.
چند بیتی از این شعر در یادتان هست؟
میگوید: خیز و بیا نازپرستو بیا
نازپرستوی سخنگو بیا
خیز و بیا توریام و توریام
باغ بهشتم، پریام حوریام.
خب ترانهی بعدی چه بود؟
ترانهی بعدی، برگرفته از «کوچه»ی مشیری است که دیگر همهی ایرانیها آن را میشناسند …
همهی عاشقهای آن زمان یادشان هست …
دقیقاً.
چرا شعر «کوچه» را انتخاب کردید؟
«کوچه» من را انتخاب کرد. همه به من میگویند شما ترانههایتان را چه جوری انتخاب میکنید؟ واقعاً خود ترانهها به سراغ آدم میآیند. من با ترانهها زندگی میکنم؛ با شعر فارسی زندگی میکنم؛ با ادبیاتمان و با فرهنگمان زندگی میکنم. برای همین خودش اتفاق میافتد. اینها در لحظهی بهخصوصی با همدیگر تلفیق میشوند یا همدیگر را ملاقات میکنند و میآیند توی فکر من و یکدفعه لحظهای میرسد که من بلند میشوم و این ترانهها را میسازم. مثلاً «کوچه»ی مشیری را واقعاً سالها بود که میخواندم. ولی یک شب، باورتان نمیشود، ساعت سه نیمهشب این ملودی به ذهنم رسید. آنقدر در ذهنم آن را زمزمه کردم که بلند شدم و آن را نوشتم.
کدام ملودی؟
همین: بیتو مهتاب/ شبی/ باز از آن/ باز از آن/ کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم/ خیره به/ خیره به/ دنبال تو گشتم.
آهنگ بیشتر ترانههایی که میخوانید خودتان میسازید؟
بله. من آهنگ ترانههایم را خودم میسازم، یا خودم تنظیم میکنم؛ البته وقتی که آهنگ فولکلوریک باشد. اگر ترانههای قدیمی، مثلاً فرض کنید ترانهای از دلکش، کاری از آقای تجویدی، ترانهای از انوشیروان روحانی، آهنگهای هایده و … مثلاً اینجور چیزها را بخواهم مورد استفاده قرار دهم، بازهم تنظیم آنها را مقداری تغییر میدهم و طوری میکنم که با خودم یکی شود و در واقع آن را از آن خودم میکنم.
از چه زمانی شروع به آوازخواندن کردید؟ یعنی چطور شد که متوجه شدید باید آواز بخوانید؟
فکر میکنم از روزی که بهدنیا آمدم. این جوری که میگویند گویا من همهاش آواز میخواندم. بچههای مدرسه میگویند که من در دبستان، تا زنگ تفریح میخورد، یا روی میز بودم یا صندلی و داشتم برایشان آواز میخواندم. خواندن ترانه و آوازخوانی را خیلی زود شروع کردم. به خاطر این که مادرم هم خواننده بود و هم ترانهسرا و کارگردان تئاتر عروسکی. من در دنیای هنری بزرگ شدم.
دریا دادور، عکس از ایرج ادیبزاده
ممکن است نام مادرتان را بگویید؟
خانم نسرین ارمگان. «حسن و خانم حنا» و «لوبیای سحرآمیز» را فکر میکنم همه به یاد داشته باشند. من هنر آواز را به صورت آکادمیک، بعد از این كه سال ۱۹۹۱ به فرانسه آمدم شروع کردم. منتهی همیشه آواز میخواندم. عاشق آوازخواندن بودم.
جاذبهی موسیقی از کودکی شما را گرفته بود.
بله. هم موسیقی و هم دنیای صحنه و مردم. در واقع عشق به مردم و این مبادلهی احساس با مردم برایم همیشه جالب بوده است.
من عقیده دارم که خوانندگان زن، خوانندگان زنی که در ایران میخوانند و بهخصوص آنها که در خارج از ایران آواز میخوانند، بهخصوص نورسیدهها، اجازه نمیدهند که صدای آوازهخوانهای زن ایرانی هرگز خاموش شود. شما چه نظری دارید؟
بله؛ من هم فکر میکنم خوانندههای اینسوی دنیا و حتی خوانندههایی که در ایران هستند، یعنی زنان ما در ایران هم اجازه نمیدهند که این خاموشی اتفاق بیافتد. فکر میکنم ما همهمان از این فشاری که در ایران وجود دارد رنج میبریم. بههرحال هرکسی تا آنجایی که میتواند دارد کارش را انجام میدهد. من ازاین موضوع خیلی خوشحالم.
میدانم که به ایران رفتید و در اپرای «رستم و سهراب» آواز خواندید. چطور شد این اتفاق افتاد؟
باورتان نمیشود. من تا لحظهای که رفتم روی صحنه، نمیدانستم که واقعاً این اجازه را به من دادهاند. نمیدانستم الکی است یا واقعاً دارد این اتفاق میافتد؟ یک عده میگفتند: «نرو ایران، اصلاً اگر بروی ایران دیگر برنمیگردی.» یک عده دیگر حتی در داخل ایران میگفتند: «نخوان.» قبل از این که بروم روی صحنه، میگفتند: «خانم دادور نخوان. دیگر نمیگذارند از ایران خارج شوی.» من هم میگفتم شما خودتان من را به اینجا دعوت کردید و حالا میگویید نخوان؟!
تماشاگران اپرای «رستم و سهراب»، فقط خانمها بودند یا آقایان هم در سالن حضور داشتند؟
نه، همه بودند. بهخاطر این که رهبر ارکستر، لوریس چکناواریان یکی از رهبرهای بزرگ ایران بود و اعضای ارکستر سمفونیک ارامنه، به تمامی از ارمنستان آمده بودند؛ بهاضافهی چند نوازندهی سازهای بادی که از وین آمده بودند. حدود ۱۰۰ نفر روی صحنه بودند. کُر کامل بود. بههرحال در آن میان من تنها ایرانی بودم، تنها زن ایرانی و خیلی مورد توجه مردم قرار گرفتم.
چه احساسی داشتید؟
من فکر میکنم شب اول ۳۹ درجه تب داشتم. برای من خیلی هیجانانگیز بود؛ چون دیگر آرزویی بالاتر از این نیست که شما جلوی هموطنان خودتان، در کشور خودتان آواز بخوانید. مادرم هم آنجا در ردیف اول نشسته بودند و خلاصه خیلی افتخار بزرگی برای من بود. بهخصوص آواز خواندن به زبان شاهنامه! از این بهتر نمیشود.
چیزی از آوازهای آن شب یادتان مانده است؟
بله، همه را حفظم. اگر بخواهم بخوانم که اینجا میلرزد. من خیلی یواش زمزمه میکنم. میگفت: تهمینهام/ تو گویی دل از غم/ به دو نیمهام/ یکی دخت شاه سمنگان منم/ ز پشت هژبر و پلنگان منم/ منم.
گفتید آن شب ۳۹ درجه تب کردید. آیا بهخاطر حضور در آن صحنه بود، یا به خاطر این که در نقش «تهمینه» ظاهر شده بودید؟
فکر میکنم بیشتر بهخاطر حضور در ایران بود و این که به کشورم برمیگشتم که بخوانم. من همیشه ایران میروم و برمیگردم، ولی این که آنبار میرفتم برای این که آواز بخوانم و این اجازه را به من داده بودند که جلوی زن و مرد بخوانم، آنهم با چنان سازماندهی و چنان لحظهای و چنان کار هنریای، خب خیلی برایم پرافتخار بود. بعدهم من زمستان همان سال دعوت شدم و دوباره در تالار رودکی تکخوانی کردم. این تهمینه، در واقع اپرای «رستم و سهراب»، در تالار میلاد بود و به مدت چهارشب متوالی اجرا شد. بعد دوباره دعوت شدم و در تالار رودکی سه شب برنامه داشتم.
در واقع سنتشکنی کردید. در این دوران که صدای زنها ممنوع است، شما موفق شدید که آواز بخوانید؛ آواز به صدای بلند هم بخوانید و آن هم در یکی از معروفترین سالنهای اپرای تهران… بگذریم. از صدای کدام خوانندهی زن ایرانی خوشتان میآید؟
قمرالملوک وزیری را دوست دارم. علاوه بر او صدای الهه و دلکش را نیز دوست دارم. میان کسانی که فولکلور میخواندند، من عاشق صدای شوشا بودم. نمیدانم شما با صدا و هنر او آشنا هستید یا خیر. متأسفانه چندوقت پیش ما را ترک کردند. من صدای همهی خوانندگان خوبمان را گوش میدادم و لذت میبردم. با هرکدام در یک سن بهخصوص بزرگ میشدم و رشد میکردم.
آیا آهنگهای خوانندگانی که اسم بردید، بازخوانی کردهاید؟
یکی از ترانههای دلکش را بازخوانی کردم که تلفیقی است از یک ترانهی دلکش بهنام «یاد من کن» با یک ترانه از ادیت پیاف. در واقع به نوعی کار این دو شخصیت بزرگ موسیقی را با همدیگر بهنوعی تلفیق کردم. چون ترانهها خیلی از لحاظ معنی به هم نزدیک بودند و من هم به ترانهها نزدیک بودم.
درواقع یک کار تازه ارائه دادید. ادیت پیاف با دلکش … خیلی جالب است.
بله. فکر میکنم اگر یک آهنگ در میان کارهایم باشد که دقیقاً نشان دهد من چه جوری دارم زندگی میکنم، همین است.
دو فرهنگی…
در واقع حتی سه فرهنگی. برای این که در طول یکروز بهسرعت باد من یکدفعه از زبان فارسی به فرانسه و انگلیسی دارم صحبت میکنم.
دریا دادور، عکس از ایرج ادیبزاده
در زمینهی موسیقی از چه کسی آموزش دیدید؟
از همهچیز و همهکس بیشتر، از زندگی. البته استادهای خیلی خوب و بزرگی داشتم. اولین استاد من، در واقع کسی که از کودکی با من کار میکرد، مادرم بود. روی صحنه بودن، ژستوآلیته و اینجور چیزها را با من کار میکرد. همچنین او بود که حس خواندن را در من تقویت کرد. وقتی من وارد کنسرواتوارشدم، خیلی از حیث حضور در صحنه جلو رفته بودم. بعد هم در اینجا بین هشت تا دهسال در این رشته تحصیل کردم.
در زمینهی اپرا؟
بله، اپرا. من هم مدال طلایم را در رشتهی اپرا گرفتم، هم یک دیپلم تخصصی موسیقی باروک را گرفتم که به رهبری –اروهنی که – Hervé niquet که یکی از بزرگترین رهبران ارکستر باروک در دنیا است. بعد یکی دوسال هم موسیقی قرون وسطا، -پلن شانت – plain-chant کار کردم و دیگر خلاصه یواش یواش رفتم به سمت موسیقی ایرانی.
سرود «ای ایران» را هم خواندهاید…
بله، سرود «ای ایران» را خیلی وقت است که میخوانم. دو سه، تنظیم مختلف هم کار کردهام.
بیشتر دوست دارید آوازهای مدرن بخوانید یا سنتی؟
بیشتر دوست دارم آوازهای مدرن بخوانم. ولی خیلی از آوازهای سنتی الهام میگیرم و به آنها گوش میدهم. خیلی وقتها میشود که این آهنگها روی صدای من مینشینند. مثالهایی میزنم که حالا دقیقاً سنتی نیستند، ولی بههرحال در دستگاه ماهور هستند و یکجورایی مثل آهنگ قدیمی ایرانی یا سنتی میتوان به آن نگاه کرد.
مثلاً فرض کنید «دوتا چشم سیا داری» یا «مرغ سحر» را تنظیم کردم و خواندم. این جور ترانهها هست. یا در دستگاه شور، ترانههای فولکلوریکی که یکمقدار باز سنگینتر از ترانههای دیگر بوده. مثل «خروسخوان» که زندهیاد آقای آشورپور هم برای ما خوانده بودند نمونهی خوبی است. اینجور ترانهها را میخوانم. از این سنتیتر هم کار کردهام. شاید هم یواش یواش سنم که بالاتر برود، به این سمت بروم. هیچ مرزی برای کار هنریام قائل نمیشوم و سعی میکنم این مرزها را بیشتر بشکنم و خودم را محدود نکنم.
در پایان اگر نکتهای دارید بفرمایید.
تنها چیزی که میخواهم به جوانهای ایرانی بگویم این است که دنبال آن چیزی که از ته دل آن را دوست دارند، آن هدفی که دارند و به آن علاقه دارند، بروند. درست است که زندگی خیلی کوتاه است، اما با همهی سختیهایی که دارد، از آنها میخواهم این کار را بکنند. بهخاطر این که هرگز پشیمان نخواهند شد. من فکر میکنم تنها کاری که باید در این دنیا کرد، کاری است که از ته دل دوست داریم.
خوب است که پایانبخش این گفتوگو، ترانهای از خودتان باشد؛ ترانهای که شما آن را دوست دارید.
باشد، چشم. شاید همین دلکش و پیاف باشد.
Article: